بحث دربارهء اثرپذیری مولوی از آموزههای قرآنی در کتاب مثنوی از سویی شرح مثنوی و از سوی دیگر تفسیر قرآن است.قرآن در مقام یکی از مهمترین آبشخورهای اندیشه مولوی چنان در اعماق تار و پود فکر وکلا او رسوخ و نفوذ کرده است که ارزشمندترین اثر فکری او یعنی مثنوی را کسی چون جامی که خود از عالمان دینی و صاحبان اندیشه در قرن نهم به شمار میآید،برگردان قرآن به لفظ پهلوی دانسته است.مفهوم سخن جامی آن است که آنچه مولوی در مثنوی گفته است،همان مفاهیم و معانی قرآن است، اما به زبان فارسی.از این رو میتوان گفت،تأمل در آیات قرآن مهمترین کلید برای گشودن قفل مثنوی و ورود به عالم پر رمز و راز اندیشه مولوی است و از سوی دیگر تعمق در مثنوی راهگشای فهم بهتر و عمیقتر آیات قرآنی است.اما شیوههای استفاده مولوی از قرآن در مثنوی مختلف است؛بر این اساس در مقالهء حاضر کوشش شده است اهم این شیوهها همراه با نمونههایی از هر کدام ذکر و با مراجعه به آرای مفسران قرآن،درباره هریک بحث شود.
میدانیم که آشنایی ایرانیان با اسلام و به تبع آن ارتباط با قرآن و تدبر در الفاظ و معانی آن،یکی از دلایل راهیابی لغات عربی به زبان فارسی است و در این میان سهم قابل ملاحظهای به لغات قرآن اختصاص دارد؛لغاتی چون زکات،حج،مسلم،مؤمن و بسیاری از لغات دیگر که خواننده علاقهمند میتواند با مراجعه به کتابهای سبکشناسیو تاریخ ادبیات از چند و چون آن اطلاع یابد.1اگر این سطح از به کارگیری لغات قرآن را مبنا قرار دهیم با خیل عظیمی از واژگان مثنوی مواجه خواهیم شد که حد و حصر آن نه فایدهای
میتواند داشت و نه لزومی از لغات قرآن به دلیل غلیان تعابیر قرآنی در ذهن او محدود سازیم،به واژگانی بر خواهیم خورد که از نرم طبیعی زبان خارج و به عنوان مشخصهای زبانی در اشعار مولوی قابل طرح است؛مثلا جایی که مولوی میگوید:
اندرین آهنگ منگر سست و پست کاندرین ره صبر شق انفست
(مثنوی معنوی،ج 4،بیت 465)
ترکیب«شق انفس»2به معنای در رنج و سختی افکندن خویش،بیش از آنکه بیانگر مفهومی قرآنی باشد،بازگو کننده مفهوم مورد نظر مولوی است.یعنی مولوی همانگونه که از سایر کلمات برای بیان مفهوم مورد نظرش استفاده کرده است از این ترکیب نیز بهره جسته است.
نمونهء دیگر استفاده از واژهء«دخان»3است در این بیت:
کیمیایی که از و یک مأثری بر دخان افتاد گشت او اختری
(همان،بیت 590)
دخان در بیت بالا مجازا با علاقه ماکان،به معنای آسمان به کار رفته است و ناظر بر مفهوم خاص قرآنی خود نیست.
نمونهء دیگر کاربرد واژه«عتل»4به معنای درشتخود و ناکس است در این بیت:
از پی سوراخ بینی رست گل بو وظیفه بینی آمد ای عتل
(همان،بیت 2226) در این بیت نیز چنانکه میبینیم مولوی به رسم معهود خویش در استفاده از مناداهای غیر مقصوده،واژه عتل را صرفا به عنوان یک واژه و خارج از بافت قرآنی به کار برده است.
این نمونهها بیانگر آن است که احاطه بسیار مولوی بر الفاظ و تعابیر قرآنی او را قادر ساخته است که الفاظ قرآن را همچون سایر امکانات زبانی برای بیان مفاهیم مورد نظر خویش بکار گیرد. مولوی هرجا که ضرورت وزن،قافیه یا تنگنای واژگان فارسی اقتضا کند،از واژگان قرآن بهره میجوید.اگرچه این کاربردها گاه ناخودآگاه و صرفا به دلیل شدت انس ذهنی او با قرآن است؛
چنانکه در مثال قبل:
کیمیایی که از او یک مأثری بر دخان افتاد گشت آن اختری
به جای دخان میشد از«فلک»که هم وزن دخان است،استفاده کرد و این جابهجایی هیچ خللی در وزن شعر ایجاد نمیکرد.
استفاده دیگر مولوی از آیات قرآن وقتی است که مطلبی معمولا نکتهسنجانه و باریک را مطرح میسازد و برای تأیید آن دلیل و شاهد ذکر میکند.این قبیل استفادهها غالبا متضمن تطبیقی ریزبینانه بین مطلب مورد نظر و مفهوم آیه مورد استشهاد است؛ مثلا چون سختی به کرامت شیخ عبد الله مغربی میرسد و بیان میکند که او در زندگی خود به مدت شصت سال تاریکی ندیده بود و شب و روز از جهت روشنایی برایش یکسان بوده است،برای جلوگیری از تردید مخاطب،به بخشی از آیهء هشت سورهء تحریم استشهاد میکند:یوم لا یخزی الله النبی والذین آمنوا معه نورهم یسعی بین أیدیهم و بأیمانهم:5
یوم لا یخزی النبی راست دان نور یسعی بین ایدیهم بخوان
گرچه گردد در قیامت آن فزون از خدا اینجا بخواهید آزمون
کو ببخشد هم به میغ و هم به ماغ نور جان و اللّه اعلم بالبلاغ
(همان،ابیات 610-612)
منظور از استشهاد به این آیه تأیید مطلبی است که موضوع بحث است و آن کرامت یکی از اولیای خداست.نکتهء قابل تأمل آن است که مولوی برخورداری از این نور را در دنیا نیز ممکن میداند و حال آنکه عموم مفسران مضمون این آیه را به قیامت مربوط میدانند.6
به هر حال مقصود مولانا در این ابیات آن است که همانگونه که در قیامت نور پیامبر و مؤمنان پیشاپیش و بر جانب راست آنان میرود،در دنیا نیز به اراده الهی نور برخی مؤمنان و اولیای حق پیشاپیش آنان میتابد و ظلمتهای مادی و معنوی را بر ایشان روشن میکند.نمونهء دیگر جایی است که مولوی در بیان حرص آدمی در طلب دنیا و غفلت او از دولت روحانیون سخن را بدانجا میرساند که فرعونیان(حریصان به دنیا)را باید به حال خود رها کرد تا از گیاه زهرمند دنیا چند روزی بهره گردند؛زیرا اگر جاهطلبی امثال فرعون نبود در قرآن گفته نمیشد:«قوا أنفسکم و أهلیکم نارا وقودها الناس و الحجارة»:7
لیک زین شیرین گیاه زهرمند ترکن کن تا چند روزی میچرخد
گر نباشد جاه فرعون و سری از کجا یابد جهنم پروری
(همان،ابیات 1073-1074)
مولوی از آیه مذکور در اثبات سخن خود که حرص فرعونیان (دنیاطلبان)تمامی ندارد و از وجود آنان در دنیا گریزی نیست، استفاده کرده است.سخن مولانا در ادامه به بحث دربارهء لزوم وجود تناسب بین پدیدهها و اختلاف درجات مخلوقات به حسب نوع پرورش و تربیت هر یک میرسد.مولوی در این بحث دنیا را به مزرعهای مانند میکند که در آن اقسام میوهها وجود دارد:
هر حویجی باشدش کردی دگر در میان باغ از سیر و کبر
(همان،بیت 1083)
سپس با استناد به آیه 56 سورهء عنکبوت:«یا عبادی الذین آمنوا انّ ارضی واسعة فایای فاعبدون»8بیان میدارد که هر میوهای در ارض وسیع الهی جایگاهی خاص برای خود دارد که در آن باید با همجنسی متناسب همنشین باشد و از اختلاط با اغیار بپرهیزد:
هر یکی با جنس خود کرد خود از برای پختگی نم میخورد
تو که کرد زعفرانی رعفران باش و آمیزش مکن با دیگران
آب میخور رعفرانا تا رسی زعفرانی اندر آن حلوا رسی
در مکن در کرد شلغم پوز خویش که نگردد با تو او هم طبع و کیش
توبه کردی او به کردی مودعه زانک ارض اللّه آمد واسعة
(همان،ابیات 1083-1087)
نمونهء دیگر استشهاد به آیه 127 سوره بقره است:«و اذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت و اسماعیل ربنا تقبل منا انک انت السمیع العلیم»9در بیان این نکته که نیت افراد در انجام اعمال ملاک اعتبار و معیار ارزشمندی است؛به همین دلیل انبیای الهی که بدون حرص و طمع عمل میکردند پیوسته رونق کارشان افزون میگشت.سپس مسجدالاقصی و کعبه را مثال میآورد که اعتبار آنها به سنگ و خاک و عناصر ظاهری نیست بلکه به نیت پاک سازندگان آنهاست:
آن بنای انبیا بیحرص بود زان چنان پیوسته رونقها فزود
ای بسا مسجد برآورده کرام لیک نبود مسجد اقصاش نام
کعبه را که هر دمی غزی فزود آن ز اخصلاصات ابراهیم بود
فضل آن مسجد ز خاک و سنگ نیست لیک در بناش حرص و جنگ نیست
(همان،ابیات 1135-1138)
مورد دیگری که مولوی به آیات قرآن استشهاد کرده است،جایی است که سخن از نیاز موجودات به حضرت حق است.به گفتهء او آدمی باید بداند که سراسر هستی حتی آسمان و زمین نیاز خود را از درگاه حق برآورده میسازند و حاجت او میبرند؛پس باید با صبر و صلالت از خداوند یاری خواست و از بردن حاجت به غیر او و یاری خواستن از جز او پرهیز کرد:
جملگان کیسه از او بردوختند دادن حاجت از او آموختند
هر نبیی زو برآورده برات استعینوا منه صبرا أو صلات
(همان،ابیات 1179-1180)
استشهاد مولوی در بحث مذکور به آیهء 153 سورهء بقره است:«یا ایها الّذین آمنوا استعینوا بالصبر و الصلاة انّ اللّه مع الصابرین»10
نمونهء دیگر استشهاد به آیه 261 سورهء بقره است:«مثل الذین ینفقون اموالهم فی سبیل اللّه کمثل حبة أنبتت سبع سنابل فی کل سنبلة مأة حبة و اللّه یضاعف لمن یشاء».11
در بیان این نکته که صلاح و تقوی و اعمال و عبادات اگر حقیقتا برای خداوند و در راه تقرب به او باشد،دارای آثار و نشانههایی است که در ظاهر و باطن وجود انسان نمایان میشود.چنانکه اگر دانهای در زمینی کاشته شود،خود را به چندین برابر بر روی زمین آشکار میسازد.جایی که زمین مادی که فناپذیر است،چنین باشد زمین خدایی که بسیار پهناورتر و بارورتر از زمین مادی است، چگونه خواهد بود:
چونک این ارض فنا بی ریع نیست چون بود ارض اللّه آن مستوسعیست
این زمین را ریع اوخود بی حد است دانهای را کمترین خود هفتصدست
حمد گفتی کو نشان حامدون نه برونت هست اثر نه اندرون
(همان،ابیات،1760-1762)
در ادامه این ابیات سخن مولوی بدانجا میرسد که اولیای الهی بر باطن افراد ضمایر آنان احاطه و اشراف دارند و در بیان این < SC > مطلب با استناد به بخشی از آیه 27 سورهء اعراف:«انه یراکم هو و قبیلهء من حیث لا ترونهم»12میگوید:جایی که شیاطین میتوانند بیآنکه شما مطلع گردید،در دلهایتان وارد و از ضمایر شما آگاه شوند،چرا باید گمان کرد که اولیای خدا از انجام چنین کاری ناتوانند:
از نبی برخوان که دیو و قوم او میبرند از حال انسی خفیه بو...
چون شیاطین با غلیظهای خویش واقفند از سر ما و فکر و کیش
پس چرا جانهای روشن در جهان بیخبر باشند از حال نهان
(همان،ابیات 1779-1786)
رویکرد دیگر مولوی به آیات قرآن در مقام تفسیر و توضیح آنهاست.هرچند در این مقام شیوهء کار او با شیوهء سایر مفسران قرآن متفاوت است و آنگونه که مفسران از نزول آیات،شؤون آیات، اسباب نزول آیات،ترتیب مکی و مدنی بودن آیات و مفاهیمی چون محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و خاص و عام و مطلق و مفید و...بحث میکنند،عمل نمیکند.در ادامه نمونههای تفسیر مولوی از آیات قرآنی ذکر میشود.
چگونگی این اوصاف و انتساب آنها به حضرت حق از دیرباز بین متکلمان و فیلسوفان موضوع بحث بوده است.13مولوی در تبیین این مسئله میگوید:کیفیت این قبیل اوصاف دربارهء حضرت حق همچون کیفیت آنها دربارهء انسانها نیست.این اوصاف به حق نسبت داده شده است تا انسانها لازمهء آنها را مورد توجه قرار دهند و از گمراهی مصون مانند.به عقیدهء مولوی این اوصاف همچون ذات حضرت حق قدیماند:
از پی آن گفت حق خود را بصیر که بود دید ویت هر دم نذیر
از پی آن گفت حق خود را سمیع تا ببندی لب ز گفتار شنیع
از پی آن گفت حق خود را علیم تا نیندیشی فسادی تو زبیم
نیست اینها بر خدا اسم علم که سیه کافور دارد نام هم
اسم مشتقست و اوصاف قدیم نه مثال علت اولی سقیم
(همان،ابیات 214-218)
مولوی در تفسیر آیات مذکور حرص به دنیا را به گلخن و تقوی و پارسایی را به حمم تشبیه کرده است.جایگاه آنان که اهل تقوی و پارساییاند در حمام و جایگاه حریصا و دنیاپرستان که شیفته مالاند و به جمع ثروت و سرمایه مشغولاند در گلخن است.لاجرم نصیب پارسایان پاکی و صفا و نصیب دنیاپرستان دود و گند و غبار گلخن است و این هردو در چهرهء آنان نمودار است:
شهوت دنیا مثال گلخن است که از او حمام تقوی روشن است
لیک قسم منفی زین تون صفاست زانکه در گرمابه است و در نقا است
اغنیا ماننده سرگین کشان بهر آتش کردن گرمابه بان
اندریشان حرص بنهاده خدا تا بود گرمابه گرم و بانوا...
هرکه در تون است او چون خادم است مرو را که صابر است و خادم است
هرکه در حمام شد سیمای او هست پیدا بر رخ زیبای او
تونیان را نیز سیما آشکار از لباس و از دخان و از غبار
(همان،ابیات 237-244)
16 مولوی این آیه را در ضمن داستانی ذکر میکند که خلاصهء آن چنین است:زنی نزد امیرالمؤمنین(ع)میرود و اظهار میدارد بچهاش بر پشت بام روی ناودان رفته است و نمیداند چگونه او را پایین آورد.امیرالمؤمنین در راهنمایی مادر میگوید،بچهای را آنجا برند تا طفل با دیدن همجنس خود به طرف او آید و از سقوط نجات یابد.سپس مولوی چنین نتیجه میگیرد که انسانها حکم همان بچهای را دارند که بر ناودان نشسته است و هر آن خطر سقوط و هلاکش میرود و خداوند انبیا را از جنس مردم فرستاده است تا آنها به طرف همجنس خود حرکت کنند و از هلاکت نجات یابند:
زان بود جنس بشر پیغمبران تا به جنسیت رهند از ناودان
پس بشر فرمود خود را مثلکم تا به جنس آیید و کم ردید گم
(همان،ابیات 2668-2669)
زیرا جاذبهء جنسیت بسیار زیاد است:
زانک جنسیت عجایب جاذبیست جاذبش جنس است هرجا طالبیست
(همان،بیت 2670)
مولوی در تفسیر این آیه به نکتهای لغوی اشاره میکند و آن این است که عرب کلمه تعال18را برای اسب به کار میبرد.19
سپس خطاب به انسانهای تربیت نیافته میگوید،نفس شما همچون ستورانی سرکش است که شریعت و رسول تربیتکننده آن میتوانند بود و به همین دلیل است که خداوند در خطاب به شما«تعالوا»فرموده است و این خطاب برخاسته از کرمی است که خداوند فرموده و قابلیتی است که برای تربیت یافتن در شما نهاده است:
تو ستوری هم که نفست غالب است حکم غالب را بود ای خود پرست
خر نخواندت است خواندت ذوالجلال اسب تازی را عرب گوید تعال
میر آخور بود حق را مصطفی بهر استوران نفس پر جفا
قل تعالوا گفت از جذب کرم تا ریاضتتان دهم من رایضم
(همان،ابیات 2002-2005)
20 از ابیاتی که مولوی در تفسیر این آیات آورده است،چنین بر میآید که به عقیدهء او موسی از آن ترسید که مبادا مردم با دیدن سحر ساحران نتوانند سحر و معجزه را از یکدیگر تشخیص دهند.در نتیجه حق و باطل بر آنها مشتبه گردد.21اما خداوند به او اطمینان میدهد که حق پایدار و غالب نخواهد بود.
گفت موسی سحر هم حیران کنی است چون کنم کاین خلق را تمییز نیست
گفت حق تمییز را پیدا کنم عقل بی تمییز را بینا کنم
گرچه چون دریا برآوردند کف موسیا تو غالب آیی لا تخف
(همان،ابیات 1669-1671)
سپس مولوی با استفاده از آیهء مذکور این نکته را متذکر میشود که اعجاز موسی و سحر شاعران هر دو سپری شدند.اما آنچه پایدار و ماندگار ماند و روز به روز شکوهش افزون گشت،حقیقتی بود که در دعوت موسی وجود داشت:
سحر رفت و معجزهء موسی گذشت هر دو را از بام بود افتاد طشت
بانگ طشت سحر جز لعنت چه ماند بانگ طشت دین بجز رفعت چه ماند
(همان،ابیات 1675-1676)
22 مضمون این عبارات استدلالی است بر رستاخیز با بهرهگیری از مثالی که در آن مراحل خلقت انسان بیان شده است.مفسران در تفسیر این عبارات گفتهاند توجه به مراحل حیات از خاکی مرده به نطفه و از آن به علقه و بعد به مضغه و سرانجام زندگی یافتن در صورت انسانی با اعضا و جوارح کامل،هیچ شکی نمیگذارد که مجددا زنده شدن مردهای که به خاک بدل شده است امری ناممکن نخواهد بود.23اما مولوی به نکته ظریفتر اشاره میکند و آن این است که انسان در هر مرحله از حیات،شیفته و دلبستهء آن مرحله است و مرحلهء بعد از آن را در بدو امر باور نمیدارد و انکار میکند.چنانکه در مرحله خاکی نمیتوانست مرحلهء انسانی را درک کند و آن را انکار میکرد.اکنون نیز در این مرحلهء حیات از درک مراحل بعد عاجز است و آنها را انکار میکند؛پس از همان انکار در مرحلهء خاکی و نادرستی آن میتوان پی برد که انکار حشر در این مرحله از حیات نیز نادرست است.این انکار بدان میماند که کسی در خانهء کسی را بکوبد و صاحب خانه از درون بگوید کسی در خانه نیست؛همین انکار دلیل حضور او در خانه است:
خاک و نطفه را مضغه را پیش چشم ما همی دارد خدا
کز کجا آوردمت ای بد نیت که از آن آید همی خفریقیت
اینکرم چون دفع آن انکار تو است که میان خاک میکردی نخست
حجت انکار شد انشار تو از دوا بدتر شد این بیمار تو...
چون در آن دم بیدل و بیسر بدی فکرت و انکار را منکر بدی
از جمادی چونکه انکارت برست هم از این انکار حشرت شد درست
پس مثال تو چو آن حلقه زنی است کز درونش خواجه گوید خواجه نیست
حلقه زن زین نیست دریابد که هست پس ز حلقه بر ندارد هیچ دست
پس هم انکارت مبیّن میکند کز جماد او حشر صد دفن میکند
جریانی در تعریفات،تأویل را چنین تعریف میکند:در شرع عبارت است از بازگرداندن لفظ از معنای ظاهر به معناای احتمالی آن به شرط آنکه محتمل را موافق کتاب و سنت بیابند.مانند قول خدای تعالی:«یخرج الحیّ من المیّت»24اگر بان بیرون آوردن پرنده از بیضه اراده شود،تفسیر خوانند و اگر بدان اخراج مؤمن از کافر یا عالم از جاهل اراده شود،تأویل است.25مقصود از تأویل در اینجا نکتهیابیهایی است که در فهم مفاهیم برخی آیات قرآن اعمال میشود و براساس آن معانی آشکار و مفاهیم ظاهری کلام کنار گذاشته شده نکتههایی نغز و باریک از مطاوی آیات بیرون کشیده میشود.به این شیوه مولوی آیات بسیاری در مثنوی تأویل کرده است که ما به نمونههایی از آن اشاره میکنیم.
مولوی در تأویل این آیات دنیا را چاه و انسان گرفتار آمده در آن را یوسف میداند و خطاب به کسانی که دل به زر و زیور دنیا خوش دارند و در بند تعمّات دنیایی گرفتارند،میگوید اگر دست از تعلقات مادی بشویید و مال را صرف یافتن بصیرت نمایید،خواهید دید که دنیا چاهی تنگ است که شما در آن گرفتار شدهاید.پس همچون یوسف دستاویزی بیابید و خود را از ین چاه تنگ و تاریک بیرون کشید.در این حالت است که چون از چاه دنیا به در آیید جانتان ندای«یا بشری هذا غلام»27سر خواهد داد:
همره جانت نگردد ملک و زر زر بده سرمهستان بهر نظر
تا ببینی کاین جهان چاهی است تنگ یوسفانه آن رسن آرمی به چنگ
تا بگوید چون ز چاه آیی به بام جان که یا بشرای هذا لی غلام
(همان،ابیات،670-673)
28 مولوی این آیه را در ضمن توصیهای اخلاقی ذکر کرده است و خاموشی در محضر قران را به سکوت در محضر اولیای خداوند که اهل بینش و بصیرتاند،تأویل کرده است:
پیش بینایان خبر گفتن خطاست کان دلیل غفلت و نقصان ماست
پیش بینا شد خموشی نفع تو بهر این آمد خطاب انصتوا
(همان ابیات،2070-2071)
سپس توصیه میکند که اگر در محضر اولیاء حق به انسان اجازه سخن گفتن داده شود،بایستی سنجیده و کم سخن گوید و از درازگویی بپرهیزد و اگر او را به پر گفتن و اطالهء کلام امر کنند، باید با رعایت جوانب شرم و حیاء اطاعت امر کند:
گر بفرماید بگو بر گوی خوش لیک اندک گو دراز اندر مکش
ور بفرماید که اندرکش دراز همچنان شرمین بگو با امر ساز
(همان،ابیات 2072-2073)
29 این آیه بیانگر عذابهایی است که خداوند برای تنبیه بنی اسرئیل بر آنها نازل میکرده است،آنان هر بار برای برطرف شدن عذاب دست به دامان موسی میشدند،اما پس از دعای موسی و دفع عذاب عهد خود را میشکستند و به لجاجت ادامه میدادند.30
مولوی این آیات الهی را که بر قوم موسی آشکار میشد،همان عصای موسی میداند که سمبل معجزات اوست.او طوفان را در آیهء مذکور به عصای موسی تأویل میکند که گروه فرعونیان را درهم شکست.البته باطن تمام این معجزات ارادهء الهی است که رقم زنندهء امور است:
این عصار را ای پسر تنها مبین که عصا بی کف حق نبود چنین
موج طوفان هم عصا بد کوز درد طنطنهء جادوپرستان را بخورد
گر عصاهای خدا را بشمرم زرق این فرعونیان را بر درم
(همان،ابیات 1070-1072)
این آیه و آیهء قبل از آن دربارهء همسر ابو لهب است.نام این زن ام جمیل دختر حرب است و او خواهر معاویه و عمهء ابو سفیان بوده است.32علامه طباطبایی در تفسیر این آیات مینویسد که همسر ابو لهب شبانه پشتههای خار به دوش میکشید و در راه پیامبر قرار میداد تا بدین وسیله ایشان را آزار دهد و این دو آیه دلالت دارد بر آنکه روز قیامت او را در همان شکل و هیئت که هیزم بر دوش و طناب بر گردن میداشت،حاضر و به آتش کیفر الهی عذاب خواهند کرد.33مولوی در تأویل این آیه میگوید که خلق مانند دیوانی هستند که شهوت و فزونخواهی همچون زنجیری بر گردن آنها افتاده است و آنها را به این سوی و آن سوی میکشد. به تعبیر مولوی ریسمانی که همسر ابو لهب در گردن دارد،بازتابی از خلق و خوی خود اوست:
خلق دیوانند و شهوت سلسله میکشدشان سوی دکان و غله
هست این زنجیر از خوف و وله تو مبین این خلق را بی سلسله
میکشدشان سوی کسب و شکار میکشدشان سوی کان و بحار
میکشدشان سوی نیک و سوی بد گفت حق فی جیدها حبلالمسد
قد جعلنا الحبل فی اعناقهم واتخذنا الحبل من اخلاقهم34
(همان،ابیات 1115-1119)
آنچه گذشت مروری اجمالی بر شیوههای استفاده مولوی از آیات قرآنی بود.بیگمان دامنه این بحث بسیار فراختر و گستردهتر از این مختصر است و با توقف و تأمل در ابیات مثنوی و آیات قرآن شیوهها و نمونههای بیشتری میتوان سراغ گرفت و به پیوندهای ظریف بیشتری بین قرآن و مثنوی میتوان پی برد.اگر گفتار حاضر توانسته باشد طرحی هرچند ناقص و ناتمام از تحلیل کاربرد آیات قرآن در مثنوی ارائه دهد،مقصود نگارنده به تحقق پیوسته است.
*دانشجوی دکترای زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شهید بهشتی
(1).برای نمونه بنگرید به:بهار،سبکشناسی،ج 1،ص 258 به بعد.
(2).برگرفته از آیهء هفت سوره نحل:و تحمل اثقالکم الی بلد لم تکونوا بالغیه الا بشق الانفس؛و حمل میکنند بارهایتان را که جز به مشقت بسیار نتوانید برد،از شهری به شهر دیگر.
(3).برگرفته از آیهء یازده سورهء فصلت:ثمّ استوی علی العرش و هی دخان؛پس آهنگ آسمان کرد و آن دودی بود.
(4).برگرفته از آیهء سیزده سوره قلم:عتلّ بعد ذلک زنیم؛پس از این همه،درشتخویی و بینیازی است.
(5).معنای آیه:روزی که خدا پیامبر و کسانی را کهـ به او ایمان آوردهاند،خوار نمیسازد؛نور آنان پیشاپیش و جانب راستشان میشتابد.شیخ توسی در تبیان به نقل از ابن عباس این نور را همان کتابی تفسیر کرده است که در روز قیامت به دست راست مؤمنان میدهند و در آن برای مؤمنان بشارت رقم خورده است؛ بنگرید:توسی،التبیان،ج 10 ص 50.
(6).برای نمونه بنگرید به:القمی،تفسیر،ج 2 ص 378؛توسی، التبیان،ج 10 ص 51؛طبرسی،مجمع البیان،ج 5 ص 317؛مغنیه، الکاشف،ج 7،ص 366.
(7).بخشی از آیهء 6 سوره تحریم؛یعنی:خود و خانواده خود را از آتشی که هیزم آن مردم و سنگ است نگاه دارید؛شیخ توسی به نقل از مجاهد در تفسیر «قوا انفسکم و اهلیکم نارا»گفته است: مروهم بطاعةاللّه و انهو عن معصیته یعنی آنان را به طاعت خداوند امر و از نافرمانی او نهی کنید؛بنگرید به:شیخ توسی،همان؛در تفسیر بیضاوی نیز نظیر همین تفسیر از آیه مذکور به عمل آمده است؛بنگرید به:بیضاوی،تفسیر،ج 5،ص 375.
(8).معنای آیه:ای بندگان من که ایمان آوردید بدرستی که زمین من گسترده است،پس مرا عبادت کنید.
(9).معنای آیه:ان هنگام که ابراهیم و اسماعیل پایههای خانه (کعبه)را برافراشتند،(گفتند)پروردگار ما از ما قبول فرما به درستی که تو شنوای دانایی؛برای اطلاع از کیفیت بنای کعبه به دست ابراهیم بنگرید به:مغنیه،تفسیر الکاشف،ج 1 ص 202 و نیز عیاشی،کتاب التفسیر،ج 1 ص 59.
(10).معنای آیه:ای کسانی که ایمان آوردید از نماز و صبر یاری جویید.به درستی که خداوند با شکیبایان است؛برخی مفسران صبر را در آیه مذکور،به روزه تفسیر کردهاند؛برای نمونه بنگرید به:عیاشی،همان،ج 1 ص 68 و نیز:شیبانی،نهج البیان،ج 1 ص 225.
(11).معنای آیه:مثل آنان که اموالشان را در راه خدا انفاق میکنند،همچون دانهای است که هفت خوشه رویاند در هر خوشه صد دانه است و خداوند برای هر که خواهد دو برابر میکند.
(12).معنای آیه:او(شیطان)و قوم او میبینند شما را از جایی که شما آنها را نمیبینید.
(13).برای اطلاع بیشتر از چگونگی این اوصاف و اوصاف دیگر که به خداوند نسبت داده میشود،از دیدگاه متکلمان و فیلسوفان بنگرید به:علامه حلی،کشف المراد،فصل دوم از مقصد سوم؛ سعید شیخ،مطالعات تطبیقی در فلسفه اسلامی،مباحث مربوط.
(14).بخشی از آیهء92 سورهءفتح؛معنای آیه:نشانی آنان بر چهرهشان از اثر سجده است؛از این آیه تفسیرهای مختلفی شده است.برخی منظور از نشانه مذکور را نشانه نماز میدانند برخی نشانه تهجد و شبزندهداری و برخی نوری میدانند که خداوند روز قیامت بر چهرهء مؤمنان قرار میدهد؛بنگرید:شیخ توسی،همان، ج 9 ص 333.
(15).بخشی از آیهء41 سورهءالرحمن؛معنای آیه:گناهکاران از سیمایشان شناخته میشوند؛شیخ توسی در تفسیر این آیه میگوید:خداوند متعال برای کافران و سرکشان نشانههایی قرار داده است که فرشتگان به آن علامتها آنان را میشناسند؛شیخ توسی،همان،ج 9 ص 477.
(16).بخشی از آیهء 110 سورهء کهف؛معنای آیه:بگو جز این نیست که من بشریام مانند شما که به سوی من وحی فرستاده میشود؛علامه طباطبایی در تفسیر این آیه مینویسد:حصر پیامبر به وسیله«انما»در بشریت ردی است بر پندار مردم که خیال میکردند هرکس ادعای نبوت کرد،ادعای الوهیت و قدرت غیبی کرده است؛بر همین اساس از انبیا توقعاتی میکردند که جز خداوند کسی علم و قدرت بر انجام آنها ندارد؛بنگرید به:علامه طباطبایی،المیزان،ج 13 ص 437.
(17).آل عمران،40؛معنای آیه:بگو ای اهل کتاب بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است:اینکه نپرستیم جز خدای یکتا را و چیزی را شریک او قرار ندهیم؛برخی مفسران اهل کتاب را مسیحیان نجران و برخی دیگر یهود مدینه و عدهءسوم آن را بر حسب ظاهر کلام،دو فرقه از اهل کتاب میدانند.شیخ توسی بر عقیده دوم است؛بنگرید:شیخ توسی،همان،ج 2 ص 488.
(18).اسم فعل است در معنای امر یعنی بیا و در غیر امر استعمال نمیشود؛بنگرید به:ابن منظور،لسان العرب،ج 15 ص 90(ذی مادهء«علامه»)
(19).دکتر شهیدی دربارهء این کاربرد مینویسد:«با جستجوی فراوان مأخذی برای این گفته نیافتم»؛بنگرید به:شهیدی،شرح مثنوی،ج6 ص 295؛در هیچ یک از تفاسیر نیز این مطلب ذکر نشده است.
(20).طه،67 و 68؛معنای آیه:موسی در خود احساس ترس کرد، گفتیم:نترس تو برتر و بالاتر خواهی بود.
(21.این تفسیری است که برخی مفسران آن را ذکر کردهاند؛ بنگرید به:طبرسی،همان،ج 4 ص 20؛شیخ توسی همان،ج 7 ص 187؛مغنیه،همان،ج5 ص 228.علامه طباطبایی این تعبیر را صحیح نمیداند چرا که به عقیدهءایشان با اطمینان موسی به خداوند و امر او منافات دارد؛زیرا قبلا خداوند به موسی وعدهء پیروزی داده است:انتما و من اتبعکما الغالبون (بخشی از آیهء 35 سوره قصص، معنای آیه:شما دو نفر-موسی و برادرش-و هرکس پیرو شما باشد،پیروزید)؛بنگرید به:علامه طباطبایی،همان،ج 4 ص 191. دربارهء ترس موسی،مفسران علتهای دیگری نیز ذکر کردهاند؛ برای اطلاع بیشتر بنگرید به:علامه طباطبایی،همان.
(22).بخشی از آیهء 5 سورهء حج؛ای مردم اگر درباره رستاخیز در شک و تردید قرار دارید(پس بدانید)که ما شما را از خاکی آفریدیم؛سپس از نطفهای؛سپس از خون بستهای.آنگاه از پارهای گوشت که تمام آفریده شده است یا ناتمام.
(23).بنگرید به:علامه طباطبایی،همان،ج 14 ص 377 و نیز: شیخ توسی،همان،ج 7 ص 291.
(24).معنا:(خداوند)زنده را از مرده خارج میسازد؛این عبارت در مواضع مختلفی از قرآن آمده است که نخستین آن،آیهء 95 سوره انعام است.
(25).نقل از:دهخدا،لغتنامه،ذیل«تأویل»:برای اطلاع از معنای دقیق تأویل و کاربرد آن در آیات قرآن بنگرید به:علامه طباطبایی،همان،ج 3 ص 17 به بعد ذیل تفسیر آیهء 7 از سورهء آل عمران.
(26).آیات 15 تا 19 سورهء یوسف.
(27).بخشی از آیهء 19 سوره یوسف؛معنای آیه:ای مژده این پسری است؛جملهای است که چون کاروانیان یوسف را از چاه بیرون کشیدند،بر زبان راندند.
(28).اعراف،204؛معنا:چون قرآن خوانده شود،بدان گوش فرا دهید و خاموش باشید،باشد که مورد رحمت قرار گیرید.
(29).بخشی از آیه 33 سورهء اعراف؛معنا:فرستادیم بر آنان طوفان و ملخ را.
(30).بنگرید به:علامه طباطبایی(همان)،ج 8 ص 238
(31).مسد،5؛معنا:در گردش(همسر ابولهب)ریسمانی است از لیف خرما.
(32).ملا فتح الله کاشانی،نهجالصادقین،ج 10 ص 387.
(33).علامه طباطبایی،همان،ج 20 ص 540.
(34).ترجمهء بیت عربی:در گردنهایشان ریسمان قرار دادهایم و این ریسمان را از خلقها و خصلتهایشان گرفتهایم.
1.بهار،محمدتقی (1372 ش).سبکشناسی،تهران، امیرکبیر.
2.طوسی،ابو جعفر محمد بن الحسن بن علی الطوسی(1409 ق). البیان فی تفسیر القرآن،تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی،قم، مکتب الاعلام الاسلامی.
3.قمی،علی بن ابراهیم بن هاشم(بیتا).تفسیر القمی.قم، دارالکتاب للطباعة و النشر.
4.طبرسی الطوسی،امین الدین ابو علی الفضل بن الحسن(1379 ق). مجمع البیان فی تفسیر القرآن،بیروت،داراحیاء التراث العربی.
5.مغنیه،محمد جواد(1981م).تفسیر الکاشف،بیروت،دارالعلم للملایین.
6.البیضاوی(1416 م).تفسیر البیضاوی،تحقیق عبدالقادر عرفات العشا حسونة.بیروت،دارالفکر.
7.عیاشی،ابوالنصر محمد بن مسعود بن عیاش سلمی السمرقندی(بیتا).کتاب التفسیر،تهران،مکتبة العلمیة الاسلامیة.
8.الشیبانی،محمد بن الحسن الشیبانی(1413 ق).نهج البیان عن کشف معانی القرآن،تهران،مؤسسه دائرةالمعارف الاسلامیه.
9.جمال الدین،الحسن بن یوسف بن علی بن المطهر(1373 ش). کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد:مع حواشی و تعلیقات لایةاللّه السید ابراهیم الموسوی االزنجانی،قم:شکوری.
10.سعید شیخ(1369 ش).مطالعات تطبیقی در فلسفه اسلامی،ترجمهء مصطفی محقق داماد،تهران،خوارزمی.
11.طباطبایی،سید محمد حسین(1397 ق).المیزان فی تفسیر القرآن،تهران،دارالکتب الاسلامیة.
12.ابن منظور.محمد بن مکرم بن منظور الافریقی المصری(بیتا).لسان العرب.بیرون،دارصادر.
13.شهیدی،سید جعفر(1380 ش)،شرح مثنوی،تهران،علمی و فرهنگی.
14.دهخدا،علی اکبر(1377 ش).لغتنامه،تهران،دانشگاه تهران. 15.کاشانی،ملافتحاللّه(1344 ش).منهج الصادقین فی الزام المخالفین،تهران،کتابفروشی اسلامیه.
16.مولوی،جلالالدین محمد بن محمد بلخی(1375 ش.) مثنوی معنوی.به تصحیح و پیشگفتار عبدالکریم سروش.تهران، علمی و فرهنگی.